64⋆ د نـــــــ ـد و ن 1
زیر
چشماش
پـــ ـف کرده ،
سرش گاهی
چنان داغ میشه
که وقتی به خودم می چسبونش حرارتش
رو حس می کنم.لثه هاش دیگه ظرافت قبل رو
نداره و رنگ قرمزش داره به رنگ سفید درمیاد.
گاهی خیلی بیقرار میشه و همش می خواد
یه چیزی رو به لثه های متورم شده اش
بکشه...آخه داره دندون درمیاره.آخ بمیرم
براش.از زیر اون لثهای کوچولو داره
گــُل سنگی جوونه می زنه.
حالا این میون همه چی هم
براش تازه و جدیده و
می خواد با دنیای
اطرافش هم
آشنا بشه.
اما
لثه هاش دارن درد زیـــــ ـادی
رو بهــ ـش تحمیل می کنن
و حالشو می گیرن.ولی
باز صبرش زیاده.به
خاطر همین تا صداش
در میاد و درخواستی داره ،
یا بغلی می خواد ، دیگه نمی تونم
با چیزهای دیگه حواسشو پرت کنم...توی
بغلم می گیرمش
تا کمی آروم بشه.
ای کاش من
به جاش
این درد
رو
تحمل می کردم.آخه تو مگه چقدر تحمل داری عزیزکم.
ولی خب به جاش دندونای خوشگل درمیاری.تا خدا هم روزی ات رو بده.
گاهی ه م بی حال میشه توی بغلم خوابش میبره
تلاش و تحملت ستودنیه فرشته کوچولوی من.