سپنتاسپنتا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

سـ3ـــ مثل سپـــــــنتا❤❤❤

92⋆ گـــــِــــــــــــ ـره

چند شب پیش سپنتا توی کریرش نشسته بود و داشتن با  آقای دکتر مــــ ـو مــــ ـو گپ می زدن .چند دقیقه ای ساکت بود و صداش نمیومد...که یهو دیدم دستمال گردن آقای دکتر مومو رو از گردنش باز کرده و داره با عیار زبونش ، محک میزنه دستمالو!!!!!! حالا چطوری گره اون دستمال رو باز کرده بود ...؟؟؟ خودش می دونه و خدا...!!!! ...
27 آذر 1390

89⋆ ابــــ ـتـــ ـکـــ ـار 1

 قراره تو زندگیمون از ابتکار ذهنمون استفاده های زیادی بکنیم.چند روز پیش توی یه کتابی می خوندم که یکی از بازیهایی که میشه برای بچه های 6-7 ماهه انجام می داد چیدن اجسام روی همدیگه س. می خواستم برای سپنتا مکعب های پارچه ای بخرم اما فرصت نشد....تا اینکه یاد ظرف ماستهایی که قبلا جمع کرده بودم افتادم. دیدم برای این بازی مناسبه.ظرف ماستها رو آوردم با سپنتا جونم بازی کردیم.یه اتفاق دیگه هم افتاد ... دیدم که با در ظرفها هم می تونیم یه بازی دیگه بکنیم... و درها رو با شمارش  1 -2 -3 قل میدادم به طرف جلو و سپنتا هم اونا رو دنبال می کرد.جالبه که دستاشو میاورد جلو که بگیره اونا رو و وقتی می دادم به دستش بر خلاف همیشه که همه چی رو م...
21 آذر 1390

88⋆ پســــ ـر مهـــ ـربون

خدایا !!! چطوری ازت تشکر کنم برای این فرشته ای که به من بخشیدی. چقدر آروم و مهربونه امروز توی بغلم گرفته بودمش و داشتم براش اون لالایی رو که دوست داره می خوندم و کم کم توی بغلم خوابش برد.دلم نمیومد که از خودم جداش کنم و توی تختش بذارم....هنوزم مثل یک گنجیشک مهربون خوابــــــ ه خیلی دوستش دارمــــ ...
21 آذر 1390

87⋆ یــــ ه خبـــــــ ـر بــــ ـد

دیروز خبر رسید که پسر دکتر مظاهری ، کسی سپنتا و بابای سپنتا و خیلی های دیگه رو به دنیا آورده ... بر اثر یه بیماری که نمی خوام اسمشو بیارم اینجا....از این دنیا رفت.... خیلی ناراحت کننده بود... خدا به خانواده اش صبر بده. ...
21 آذر 1390

86⋆ بـــ ـهبـــ ـو د ی

بعد از چند روز بیماری شکر خدا حال پسرم رو به بهبوده.چه روزهای سختی بود.طفلی پسرم خیلی اذیت شد.فقط یه کمی توی سینه اش خلط مونده که اون هم روز به روز داره بهتر میشه. خدا جونم همه نی نی ها رو از بلا دور کن.یا بلا رو از همه نی نی ها دور کن!!!! ...
21 آذر 1390