34⋆پـاییـــــــــــز گــ ـرد ی
امروز تصمیم گرفتیم که بریم به دیدار پاییز.آخه ٢٠ روزی می گذره و ما هنوز پاییز گردی نکردیم.پاییز فصل قشنگیه.هارمونی رنگهای رویایی.مثل یه موسیقی لایت می مونه.البته هنوز اون طور که باید درختها رنگ به رنگ نشدن.به هر حال از خونه زدیم بیرون و رفتیم به طرف پارک جنگلی فدک.اونجا یادگاریامونو از پاییز ٩٠ که اولین پاییز عمر سپنتا جونمه، گرفتیم.
بعد از اون رفتیم خونه باباجون.و من و بابایی که هوس یک آهنگ مشترک کرده بودیم ،توی راه گذاشتیم و گوش می کردیم
(دوباره نمی خوام چشای خیسمو کسی ببینه ....)
و عشق مامان و بابا هم که برای خودش خوابیده بود.ناهار خونه باباجون اینا بودیم.عصر که شد من و باباجون و سپنتا رفتیم کالسکه سواری.اول سپنتا با دیدن برگ درختها ذوق می کرد اما کم کم خوابش برد.
طبق معمول.وقتی رسیدیم خونه چندتا یادگاری هم با درخت بـــه باباجون ثبت کردیم و از اونجا رفتیم خونه اون یکی پدربزرگ سپنتا.اونجا سپنتا یه کمی بد غلقی کرد و حال خاله هاش که خیلی دوستش دارن ، گرفته شد.مجبور شدیم زود برگردیم خونه.
وقتی سپنتا بوی خونه رو حس کرد و توی اتاقش عروسکا و اسباب بازی ها رو دید آروم شد!!!
الان هم خوابــــــــــــه عزیز دلم.
این هم یادگاریهای امروزمون.......