25⋆ 4ماهــــــــــــــــــــ گی
پسرم ٤ ماهه شده وباید بریم برای واکسن ٤ ماهگیش. خیالم راحته چون می دونم سپنتاهمه چیش بدون دردسره ماشاالله.
سپنتاجونم 4 ماهگیت مبارک پسر گلم.
صبح یکشنبه سوم مهر ماه سال ٩٠.امروز روز قشنگیه .بچه ها باید برن مدرسه.روز اول مدرسه.
یه روز هم میشه که سپنتارو راهی مدرسه می کنیم.به امید پروردگار.
صبح زود مادرجون اومدن دنبالمون.طبق معمول زحمتمون رو به دوش می کشن.
با هم میریم مرکز بهداشت.سپنتاتوی کالسکه اش نشسته و اطرافش رو برانداز میکنه و گهگاهی هم با اون نگاهای عمیقش به من نگاه میکنه.قربــــــــــونش برم الهی.
توی مرکز کمی معطل میشیم تا نوبتمون میرسه.یه کمی دلم شور میزنه آخه بچه ام درد می کشه به هرحال دیگه.اول قد و وزنش رو اندازه می گیرن:
وزن:٧٣٠٠ Kg
قد:63Cm
دورسر :41 Cm
بعد از اون گذاشتمش روی تخت برای واکسنش....می خواست گریه رو شروع کنه.کلی براش حرف زدم تا آروم شد.خانم دکتر اومد که واکسنش رو بزنه .پاشو نگه داشتم اما دلشو نداشتم ببینم.واکسن رو زد و یهو صدای جیغ بچم دراومد.بمیرم الهی.اما خیلی زود ساکت شد خدا رو شکر.می دونستم زیاد اذیت نمیکنه
.
قبل از واکسن بعد از واکسن
بعد از واکسن با مادرجون رفتیم خونشون آخه قراره شایسته و فاطمه(دخترخاله های سپنتا) برای مادرجون تولد بگیرن.(به مادرجون نگین سورپرایزیه)
خلاصه بچه ها از مدرسه اومدن و مادرجون رو توی اتاق نگه داشتیم و کیک و کادوها رو استتار کردیم. بعد از ظهر هم بقیه اومدن و یه جشن کوچولو برای 62 سالگی مادرجون گرفتیم.خوش گذشت.
عکسهای 4 ماهگی سپنتا