22⋆ آ بـ ـیــــــــ ـتــــــــــــ ه
♣جمعه 25 شهریور 90 ساعت 18:30 مسابقه فوتبال استقلال و پرسپولیسه.
باباجی که از هوادارایپر و پا قرص استقلااله هیجان زده پای تلویزیون نشسته.بازی شروع میشه.دقیقه 18 اولین گل برای استقلال زده میشه.هوووووورررررااااااا.
باباجی بالا و پایین می پره .سپنتامات و مبهوت به باباش نگاه می کنه.
نیمه دوم،باباجی همچنان داره تیم محبوبشو تشویق می کنه
و سپنتاهمچنان هاج و واج مونده که چه خبره؟؟!!
تا اینکه استقلال گل دوم به ثمر می رسونه...گل گل گل
باز هم باباجی خوشحالی می کنه و این دفعه سپنتاهم باهاش همراهی می کنه.
دست و پامی زنه و از خودش صدا در میاره."عقققیییی ققققییققه و.."
تا باباش حواسش می ره به فوتبال اونقدر صدا در میاره تا باباش بهش نگاه کنه.
خلاصه کلی جوگیر شده . به یمن وجود سپنتااستقلال بازی رو برد!!!
بعد از فوتبال رفتیم خونه خاله زهره که از مشهد اومده بودند ازشون دیدن کرده باشیم.اولش سپنتاخیلی غر زد.نمی دونم چرا!!؟
ولی وقتی علی آقا (شوهرخاله اش)باهاش حرف می زد ، می خندید
تا اینکه خسته شد و خوابش گرفت و توی بغل من چرت می زد.چشماش بسته می شد وسرش میفتاد پایین.عین فیلم های "لحظه ها".اگه بتونم عکسشو می ذارم.
این لباس خوشگل رو هم خاله زهره سوغاتی آوردن برای جوجوی ما.دستشون درد نکنه.
دیدی گفتم آبیته!!!