80⋆ دلــــــ ـم گرفتــــــ
دیروز رفتیم تهران که پدر دوبارهچشماشــــــــــــــــومعاینه کنه ببینیم بعد از عمل لازک دیدش کامل شده یا نه؟ساعت 5:30 حرکت کردیم و ساعت 9رسیدیم .پدر رفت کلینیک و ما منتظر موندیم.تو ماشین فرنی دادم به سپنتا جونم.داشتیم از شـــــــــــــــیشه بیرون رو نگاه می کردیم ، دیدم یه دختری دو چرخه ســـــــوار از پیـــــــــاده رو رد می شد جــــاهلانه پرچم هایی که برای عزای امام حســــــــین (ع) به دیوار نصب شده بــود، می کنــد و می انداخت زمین خیلی دلم گرفت...و یه دختر دیگه که زیادهــــــم حجاب ناکــ ــ واینا نبود... از رو به رو میومد پرچم ها رو جمع می کرد و میذاشت کنار...صحنــــــــه عجیــــــبی بود...خلاصه پدر اومد و برگشتیم .سر راهیه سر هم رفتیم هایپر استار...سپنتا رو با کریرش گذاشتیم داخل یکی از چرخهـــا. ای کاش عکس می گرفتم یه کمی خرید کردیم و همین طور که می چرخیدیــــم یــه آقـــایی پرسید: اینو از کجا خریدی؟و به سپنتا اشاره می کرد...الهی قربـــــــونت برم مادر.این یه هدیه اس .خدا بهمون داده. جونم برات بگه از فروشگاه دراومدیـم وراهی خونه شدیم.اما چشمت روز بد نبینه ...واااای سر یکی از پیچهابه دلیل سرعت زیاد و نبستن کمربند کریر یک دفعه کریر سپنتا واژگون شد و ....پســـــــــــرنازنینم افتاد بیرون و ولو شد کف ماشین.پدر خیلی سریع توی همون لاین سرعت زد کنارو من نفهمیدم چطوری از جلو رفتم عقب و سپنتارو بغل کردم الهی مادرت بمیره.خیلی ترسیده بود و گریه می کرد من هم گریه ام گرفته بود و می زدم توی سر خودم.خدایا منـــــ ــوببخــش چه بی احتیاطی کردم.تا شب حالم گرفته بود.بابایی هم همین طور.به خاطر همین نذری که پدر برای حضرت عباس داشت و زودی رفتیم وادا کردیم.چقدر دوتایی گریه کردیم ......خدایا شکرت که پسرمو حفظ کردی.