125⋆ سپــــنتا بـــــــــ ـی مـــ ـو
حدودا یک ماه پیش بود و باز هم خونه خاله گیتی و یه اتفاق....
سپنتا تب داشت و حالش زیاد رو به راه نبود و مدام سرشو می خاروند...عمو حسین بابای آنیسا گفت:
خاله مریم ، بیا موهای سپنتا رو کوتاه کنیم تا هم تبش بیاد پایین و هم اینقدر سرشو نخارونه...!!!
اول مخالفت کردم آخه اصلا دلم نمی خواست موهای خوشگلشو کوتاه کنم...باباش هم زیاد موافق نبود ...
بالاخره دلو زدیم به دریا و سپنتا رو دادیم زیر دست شوهر خاله اش و موهاشو با ماشین کوتاه کرد...
اولش سپنتا آروم نشست ولی کم کم طاقتش تموم شد و خیلی بی تابی کرد...الهی فدای پسرم بشم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی